سفارش تبلیغ
صبا ویژن


سخنرانی منتشر نشده ای از شهید تهرانی مقدم:

 به نقل از مشرق، آنچه امروز از سردار شهید حاج حسن تهرانی مقدم بر سر زبان ها و نقل محافل است، حکایت پاسداری و ولایت مداری اوست. او که به معنای واقعی کلمه ذوب در ولایت بودو جالب اینکه این رابطه دو طرفه بود و مقام عظمای ولایت و فرمانده کل قوا هم عشق و علاقه خاصی به این سرباز پاکباز خود داشتند و همین باعث شده بود که همواره دغدغه پاسداری از انقلاب اسلامی و ولایت را داشته باشد که این در صحبت ها و بیانات او روشن و مشخص بود.

با این مقدمه، شما را به مطالعه بخش هایی از سخنان این شهید والامقام که در جمع فرماندهان نیروی هوایی سپاه در سال 1378 ایراد شده، دعوت می کنیم:

ابتدای عرایضم را خیلی شایسته است با کلام مولا و فخر عالم امیرالمومنین(ع) آغاز کنم؛ می فرمایند: «واعلموا فیما بینکم بالتواضع و التناصف و التباذل و کظم الغیظ، فانها وصیه الله و ایاکم و التحاسد و الاحقاد، فانهما من فعل الجاهلیه و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوالله ان الله خبیر بماتعملون» (تحف العقول، ص 155)

مولا شش خصلت می فرمایند که چهار خصلتش مخصوص خداست و دو خصلت، خصلت جاهلیت است. چهار خصلتی که خصلت خداست اینکه نسبت به همدیگر تواضع، انصاف، بخشش و کظم غیظ داشته باشید، سفارش خداوند است که مبادا به هم حسد ورزید و کینه ورزید. زیرا هر دو کار جاهلیت است. باید هر کس بنگرد که چه پیش می فرستد برای فردای قیامت خود. تقوای خدا را پیشه کنید، زیرا خداوند به آنچه می کنید آگاه است.

من خیلی مایل هستم به بحثی بپردازم که در جامعه ما فراموش شده است و از مد افتاده. بحث شهدا و فرزندان شهدا و خانواده شهدا که واقعاً هر وقت که می خواهم جگر من بسوزد این متن نامه فرزند شهید که پدرش یکی از همکاران ما بود را می خوانم. چون واقعاً منقلب می شوم و دوست دارم به عنوان هدیه در این مراسم این را برای شما قرائت کنم. شاید از عرایض من و گزارشی که می خواهم بدهم این مفیدتر باشد.

نامه «فهیمه عسکری» فرزند شهید «حسین عسکری»

«بسم الله الرحمن الرحیم» گمان نکنید که کسانی که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند بلکه آنان زنده هستند و نزد پروردگارشان از روزی بهره مندند.بابای عزیزم سلام. دلم برایت تنگ شده است. چند ماهی است که صدای گرم و دلنشین تو را نشنیده ام. تو که می دانستی چقدر برای دخترت سخت است که بدون تو زندگی کند. چرا سایه ات را از سرم برگرفته ای بابای شهیدم هرگاه که چهره آرام و نورانی تو را می دیدم، دلم آرام می گرفت. بابای مظلومم دلم برایت تنگ شده است.ای دلداده خدایی که از خود گذشتی و به محبوب خویش پیوستی. ای نام آور دلیر در وادی گلوله و خون. وقتی نگاهم به چشم هایت دوخته می شد، نور عشق از آنها می جوشید و سینه ات مالامال از عشق و عاطفه بود. تو بابای خوب نگفتی که فاطمه و فهیمه ات چگونه داغ تو را تحمل کنند؟ اصلاً به من می آید که برای تو لباس سیاه بپوشم؟

حتماً چهره مادرم را می بینی. ببین با او چه کردی. دلم برای مادرم بیشتر از خودم می سوزد. اگر دلت برای ما نمی سوخت، لااقل نگاهی به محاسن سفید پدربزرگم می کردی. ببین چهره نورانی او در سوگت شکسته شده است. بابای خوبم حتماً و حتماً عشق رسیدن به خدا و امام شهدا آن هم با پهلو و بازوی شکسته تو را غرق در محبت کرده بود که ما را ندیدی و رفتی. بابای عزیزم! به خودم می گویم: فهیمه! چه رابطه ای بین زهرای پهلوی شکسته و بابایم بود که یک روز بعد از شهادت بی بی دو عالم، بازو و پهلویش به دست دشمنان فرزندان حضرت زهرا(س) شکسته شد و شهید گشت. مگر غیر از این است که پهلو شکستگان هم یاران حیدرند. تاریخ چنین است که زهراییان همه پهلو شکسته اند. بابای عزیزم! آن روز که لباس سبز و مقدس پاسداری از انقلاب را پوشیدی و کمر همت برای دفاع، محکم بستی و سلاح کوبنده جهاد را بر دوش گرفتی ما باید می دانستیم که همان روز سفر به سوی نور را شروع کردی؛ سفری که در آن برای تو جز سعادت و خوشبختی و برای ما [جز]دوری و حسرت نداشت، اما پدر این دوری را به خاطر رضای خدا تحمل می کنیم.

بابای مهربانم! ای کاش آن لحظه که دشمن جنایتکار با گلوله بدنت را مجروح می کرد، فهیمه هم در کنارت بود. سرت را به دامن می گرفت، صورت زیبایت را می بوسید. ای کاش می توانستم با مقتلت ... سخن بگویم و از لحظه های آخر تو آن هنگام که تیر بر بدنت می نشست، سوال کنم و از او بپرسم پدر من چگونه با سیدالشهداء(ع) صحبت کرد که چنین کربلایی شد؟! بابای شهیدم! تازه فهمیدم که به بچه های شهدای کربلا چه گذشت. من که شهادتت را ندیدم. ولی وقتی خبر شهادت تو را شنیدم، دنیا برایم سیاه شد، فکر کردم روز آخر زندگی است. فدای بچه های حسین بن علی(ع) چه کشیده اند، آنها که جلوی چشمان شان، برادرشان علی اکبر(ع) را قطعه قطعه کردند. گلوی برادر کوچک شان علی اصغر(ع) را بریدند. دستان ابوالفضل(ع)را قطع کردند و در پایان، بابای مظلوم شان را لب تشنه و غریب سر بریدند و بعد برای این که دل بچه های ابی عبدالله(ع) را بسوزانند، آنها را از کنار جسم مطهر پدرشان عبور دادند. به فدای لب های تشنه ات عزیز زهرا...

خداوندا! روح پدر شهید من را میهمان علی اکبر حسین(ع) بگردان. رهبر عزیز انقلاب این فرزند فاطمه زهرا(س) را مراقبت فرما. هدیه برای شهدا صلوات.»

............

ما دنبال چه هستیم؟ مایی که لباس سبز پوشیدیم از چه امانتی باید نگهداری کنیم. فکر کردیم که کسانی که به دنبال استحاله انقلاب و استحاله فرهنگی هستند، جواب خداوند قاصم الجبارین را می توانند بدهند؟ این بار امانت و مسئولیت که شهدا روی دوش ما گذاشته اند را چگونه باید حمل کنیم؟ ما باید دو خلأ را جبران کنیم؛ خلأ اول نبود شهدا و همرزمان مان که در کنار ما بودند و ما از فیض وجودشان استفاده می کردیم. دوم مظلومیت رهبر معظم بزرگوارمان، در دوره ای که هستیم (دولت اصلاحات) و می بینیم که چگونه عرصه را بر آرمان های انقلاب تنگ کردند.

ما باید با کار و تلاش خودمان این خلأها را جبران کنیم. این که بیاییم صبح سرکار و شب برویم منزل، فکر کنیم که کار کردیم و چیزی از خودمان به یادگار نگذاریم، آیا می توانیم جواب خون شهدا و آرمان های امام و کسانی که تمام هستی شان را در راه دین فدا کردند، بدهیم؟ این مسئولیت ماست و آنچه که ما باید دنبال کنیم، پاسخگویی به این مسئولیت است. من برای این که لب مطلب را عرض کنم، چند جمله را از این فراز نامه فرزند شهید می خواهم نتیجه بگیرم. اول این که ما باید جهان بینی خود را اصلاح کنیم. این که ما بیاییم سر کار و برویم و اثری از خودمان به جای نگذاریم، واقعاً فقط یک صندلی و پست را غصب کردیم که در این زمینه باید واقعاً پاسخگو باشیم.برادران من! ما نباید در حد بودجه ای که به ما می دهند کار کنیم. در واقع به اعتقاد من، این کار آدم های کوچک است. در واقع ظرف عمل شان در یک حد کوچکی است و نمی توانند کار بزرگی را انجام دهند. چرا ما نباید آرمانی فکر کنیم؟ چرا نباید همان پاسدار 57 باشیم که من یادم است وقتی که بچه ها می خواستند وارد سپاه شوند، مدارکی که باید ارائه می دادند، می گفتند، ما که شش ماه بیشتر زنده نمی مانیم که حالا مدارک می گیرید. چه شده که ما این قدر تغییر کردیم و چرتکه می اندازیم؟!

بیش از این می توانیم کار کنیم. دشمن، دشمن قداری است. دشمن محکمی است، دشمن با برنامه ای است. دشمن ما آمریکا و صهیونیسم جهانی است. در حد دشمن بزرگ باید بزرگ کار کنیم. نباید دل مان خوش باشد به چهار تا عدد و رقم و فکر کنیم که امکانات می خواهیم و امکانات به ما نمی دهند و در نهایت باعث شود که کار را کامل انجام ندهیم و از خود سلب مسئولیت کنیم. این خصلت پاسدار نیست. خصلت یاوران و همسنگران شهدا نیست. تمام دستاوردهای ما در حوزه موشکی همین طور به دست آمد. تمام تلاش همکاران ما در یگان موشکی ثمر داد. هر چه بخواهید جای کار در جای جای سپاه وجود دارد. این افق باز است.ما که نتوانسته ایم همسنگران خوبی برای همرزمان شهیدمان باشیم. نشد که خون مان در سرزمین گرم خوزستان یا جبهه های غرب به زمین بریزد. چگونه می توانیم جبران کنیم. چگونه فردای قیامت وقتی رو در روی شهدا و امام شهدا می شویم، خجالت زده نباشیم. با کار و تلاش و ایجاد بستر و عوض کردن محیط نباید تابع محیطی باشیم که ما را محاصره می کند. روی این زمینه با یک نیت الهی و عمل صالح که در واقع از نیت ما سرچشمه می گیرد، خدا راه ها را به سوی ما باز می کند و دست ما را می گیرد و هنر ما این است که ما فقط چوب لای چرخ نکنیم. اگر این قدر درست باشیم که سد راه نشویم به پیش می رویم.

گر مرد رهی میان خون باید رفت

از پای فتاده سرنگون باید رفت

تو پای به ره در نه و هیچ مپرس

خود راه بگویدت که چون باید رفت

«الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»



کلمات کلیدی :
برچسبها:


خادم شهدا: محمدتقی امانی
شلمچه: